رمشک
،وب سایت خبری، رمشک،دهستان رمشک
 
الاچیق های سنتی رمشک،ساخت ساز الاچیق، رمشک آپلود عکس آيا از زندگي يكنواخت در خانه هاي تكراري و آپارتمان نشيني خسته شده ايد؟ o550914_.jpg آيه به فكر تغيير و تحول در محل زندگي خود هستيد؟ آيا به فكر جذب گردشگر و مشتري هستيد؟ ما به شما آلاچيق سنتي اربابی را پيشنهاد ميكنيم با بيش از⑩ سال فعاليت در زمينه ي آلاچيق سازي با كادري متخصص و با مهارت بالا ساخت آلاچيق در اكثر شهرهاي بزرگ ايران از جمله °مشهد ° اصفهان ° شيراز *بوشهر ° كرمان °و غیره ° بندرعباس و شهرهاي شمالي كشور ساخت و تحويل آلاچيق در كمترين زمان و نازلترين قيمت ساخته شده از شاخ و برگ نخل و درختچه ي داز ساخت آلاچيق در طرح ها و اندازه هاي مختلف مقاوم در برابر: زلزله-طوفان-برف و باران مناسب براي : باغ -ويلا-حياط منزل-رستورانهاي سنتي كافي شاپهاي ساحلي و فضاي باز-پشت بام وغيره ارتباط با پیمانکار 989179458322+ ‏ ‏ عکسهای،الاچیق،سنتی،رمشکی, توپ،کپر،لهر, ارتباط با پیمانکار(استاکار) ارتبـاط : تلـفن هــمراه ‏ ‏ 09179458322 >===> تلفن : همراه,,# 09136137907 ایدی تلگرام جهت دریافت عکس ,تصاویر, الاچیق ها به ایدی ذکر شده در تلگرام, مراجعه, فرمايد, allachigheTaks@ کانال تلگرام سـاخـت سـازــ الاچـیق ــ سنتی ــ کپـــر ساخت ساز الاچیق ✓سنتی✓ https://telegram.me/allachigheTaks سـاخـت سـازــ الاچـیق ــ سنتی #ساخت ساز الاچیق،توپ،کپر،لهر،رمشکی،رمشک، '"'"'''''''›'''''''''›""""""»"""""""""""""»"""""""""""""»""""""""» برای توضيحات, اطلاعات, بيشتر, و نمونه کار, الاچیق های, سنتی, رمشکی, روی خرید پستی کلیک نماید.شما به صفحه راهنما هدایت میشین. 1700000 تومان


وات ساپ،گروه،گروه های وات ساپ،پاتوق سرا،گروه پاتوق سرا،گروه های پاتوق سرا،گپ های گروه پاتوق سرا،

ابزار تلگرام

 

دلم واسه مدير ميسوزه،اين همه درس خوند هيچي به هيچي

 

اخرشم مدير يه گروه شد که نصف شون خوابند، نصف ديگه شونم، غير فعال かわいい のデコメ絵文字

 

 ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ...

 

ﻃﺮﻑ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﻣﯿﺮﯼ ؟

 

ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ .. ﺑﻠﻪ ﻣﯿﯿﯿﯿﯿﺮﻡ!

 

ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺭﻭﺯ ﻗﺪﺱ ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ؟

 

ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩم!

 

ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﯿﮏ ﻭ ﺳﺎﻧﺪﯾﺲ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﯼ ! ؟

 

ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ .. ﺑﻠﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ !

 

ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯼ !! ﺭﻭﺯ ﻗﺪﺱ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﻮﻧﻪ!!

 

نامردا سوال انحرافی در این حد آخه!!

 

かわいい のデコメ絵文字

 

 به بابام گفتم: میخوام یه ماه برم استرالیا عشق و حال بابام گفت: روزه بودی؟ گفتم: اره گفت: گوه زیادی خوردی باطل شد かわいい のデコメ絵文字

 

 همگروهی های عزیز:  

 

لطفا برای ادامه ی سکوتتان cd دوم را درون دستگاه قرار دهید! かわいい のデコメ絵文字

 

 اﺯ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﻭﺍﺳﻢ ﭘﯿﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻪ . . . . . . . . . . . . .

 

ﺣﺎﻻ ﻣﺎ یه ﻏﻠﻄﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻧﺎﻣﺤﺪﻭﺩ ﺩﺍﺩﯾﻢ  یه ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﻢ بخواﺏ سرطان قیافه می گیری ﺑﺪﺑﺨﺖ かわいい のデコメ絵文字

 

 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺷﺪﻡ ... . . . . . . . . . . . . .

 

ﺍﻻﻥ رفتم پی‌وی یه دختره ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ گمشو ﺑﺮﻭ ﺑﺎﺑﺎ かわいい のデコメ絵文字

 

 قربون اون کلیه‌ سنگ‌سازت برم ...

 

اینو از گپ پزشکا دزدیدم! داشت قربون صدقه دختره میرفت!! かわいい のデコメ絵文字

 

 دختره رفته یخ بخره به یخ فروش گفته اقایخاش تازست مال امروزه

 

هیچی دیگه میگن الان یخ فروشه توقطب شمال داره باقاشق وچنگال نهنگ شکارمیکنه かわいい のデコメ絵文字

 

 نیم کیلو باش ولی. . . . ، . . . . . . .

 

فعال باش

 

پیامی از مدیر かわいい のデコメ絵文字

 

 چه لحضه باشکوهي بود اون لحظه

 

که معلم مياوردت پاي تخته و زنگ ميخورد かわいい のデコメ絵文字

 

 هميشه پخته تر نميشي

 

گاهي ميسوزي و ته ميگيري

 

از گروه آشپزها دزديدمم حذفم کردن نامردا かわいい のデコメ絵文字

 

 بعد از من⇜ شایـد خیلیا بهت بگن ◥دوست دارم◣ اما یادت باشـه هر اذان گویـی ◥بــــلال◣ نیست かわいい のデコメ絵文字

 

 جا داره یه سلامی هم بکنیم به ادمین های کیسه که منتظر باخت ما بودن

 

بیه

 

مگه پرسپولیسم میبازه اخه سلام_بدبخت かわいい のデコメ絵文字

 

 هميشه سعی کنید تو زندگيتون تغييير ايجاد كنيد

 

مثلا من الان رو تلويزيون نشستم دارم مبل نگاه ميكنم かわいい のデコメ絵文字

 

 امروز داشتم تو خیابون پیاده میرفتم دختره بهم گفت :

 

دوس دختر نمیخوای ؟ منم گفتم نه ممنون  

 

برگشته میگه : مامانت چی ، عروس نمیخواد ؟

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: سه شنبه 12 مرداد 1395برچسب:وات ساپ,گروه,گروه وات ساپ,گپ وات ساپ,گروه های پاتوق سرای وات ساپ,گروهای واتساپ پاتوق سرا,
  • مطلب پنداموز،مطالبه پنداموز،

     

    ﺷﺨﺼﻲ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﺶ را ﺭﻧﺠﺎﻧﺪ.

     

    اﻣﺎ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮﺭﻓﺖ ﻭﺑﺎ اﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ.

     

    ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ

     

    براﻱ ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻲ

     

    اﻣﺸﺐ ﺑﺎﻟﺸﻲ اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.

     

    ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭﺭاﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩﻣﻦ ﺑﻴﺎﺗﺎﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭاﺑﮕﻮﻳﻢ.

     

    ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭاﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯﺳﺮﻣﺎﻱ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯﻫﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩادﺗﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ.

     

    ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ:

     

    ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ،ﺣﺎﻻﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟

     

    ﭘﻴﺮﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ. اﻭﺑﺎﺳﺮاﺳﻴﻤﮕﻲ ﮔﻔﺖ:

     

    اﻣﺎاﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯﭘﺮﻫﺎﺭا ﺑﺎﺩﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ.

     

    ﻭﻫﺮﭼﻘﺪﺭﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ.

     

    ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ;ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ

     

    ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میﻛﻨﻲ ﻣﺜﻞ,ﭘﺮﻫﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭﺩﻳﮕﺮﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ.ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ,ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭي ﺩﻗﺖ ﻛﻦ

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: دو شنبه 21 تير 1395برچسب:پنداموزی,مطالبه پنداموز,مطلب پنداموز,گروه,گروه وات ساپ,پاتوق سرا وات ساپ,زندگی,,
  • مطالب اموزنده



    وقتي پرنده اي زنده است ، مورچه ها را ميخورد ! وقتي ميميرد ، مورچه ها او را مى خورند !زمانه و شرايط در هر موقعي ميتواند تغيير کند ! در زندگى هيچ کسى را تحقير نکنيد !شايد امروز قدرتمند باشيد . اما يادتان باشد ، زمان از



    شما قدرتمند تر است !يک درخت ميليون ها چوب کبريت را

    میسازد ... اما وقتى زمانش برسد ، فقط يک چوب کبريت براى سوزاندن ميليون ها درخت کافيست !پس خوب باشيد و خوبى کنيد !

    فیلتر،وات ساپ،چت،چت وات ساپ،دانلود وات ساپ،گروه وات ساپ رمشک

    تسلیت به تمامی دوستان وات ساپی با وات ساپ خدا خافظی کنید،

    دوستان بوی قطع وات ساپ میاد ‏


    با تشکر مدیر گروپ پاتوق سرا رمشک

    وات ساپ،گروه پاتوق سرا وات ساپ، رمشک،


    دختر دانشجویی در رشته ی روانشناسی مشغول تحصیل بود، سه خواهر داشت که یکی از آن ها در دوره ی دبیرستان تحصیل می کرد و دو خواهر دیگر دوران راهنمایی را پشت سر می گذاشتند، پدرشان بقالی کوچکی داشت که از عرق جبینش چندرغازی کسب می کرد تا هزینه ی تحصیل دخترانش را بپردازد.

    از میان دخترانش، دختر دانشجویش یک دختر استثنایی بود، بسیار باهوش و زرنگ و نیز خوش مشرب و خوش اخلاق، بگونه ای که هم کلاسی هایش برای دوستی با او با هم رقابت می کردند.

    ‏ خودش داستان زندگی اش را چنین تعریف می کند

    روزی از روزها که پس از پایان درس از دانشگاه خارج می شدم ناگهان جوانی زیبا رو با قامتی رعنا و لباسی برازنده روبرویم سبز شد، چنان به من خیره شده بود که گویا سالهاست مرا می شناسد! با بی توجهی به راهم ادامه دادم اما رهایم نمی کرد و قدم زنان پشت سرم حرکت می کرد، با صدایی آرام و کودکانه
     
    گفت

     
      
    به خدا دوستت دارم، عاشقتم، مدتهاست به تو می اندیشم، می خواهم با تو ازدواج کنم! شیفته ی اخلاقت شده ام!

    به سرعتم افزودم، قدمهایم می لرزید و عرق از پیشانی ام سرازیر شده بود. تاکنون با چنین صحنه ای مواجه نشده بودم، هراسان به خانه رسیدم و آن شب تا صبح صحنه ای که اتفاق افتاده بود را مرور می کردم.

    روز بعد هنگام خروج از دانشگاه دوباره او را دیدم
     

    درحالی که لبخندی زیبا بر لبانش نقش بسته بود در مقابلم ایستاد و سخنان عاشقانه ی دیروزش را تکرار کرد.

    دوباره با بی توجهی راه خانه را در پیش گرفتم اما رهایم نمی کرد، نهایتا نامه ای بسویم انداخت و راه بازگشت را در پیش گرفت

    متردد بودم نامه را بردارم یا نه؟
     
      
    دستانم می لرزید، دلهره داشتم، پس از چند دقیقه کشمکش با درونم بالاخره نامه را برداشتم، نامه ای مملو از جملات عاشقانه و همچنین حاوی معذرت خواهی بابت اعمال نسنجیده اش.

    نامه را پاره کرده و در سطل آشغال انداختم.

    دیری نگذشت که صدای زنگ تلفن را شنیدم، گوشی را برداشتم، خودش بود، می خواست بداند نامه اش را خوانده ام یا نه،

    گفتم
     
      
    اگر می خواهی پا از گلیمت فراتر بگذاری خانواده ام را خبر می کنم، و تلفن را قطع کردم.

    ساعتی نگذشته بود که بار دیگر تماس گرفت.

    قسم می خورد که هدفش پاک است و قصد ازدواج دارد،
     
      
    می گفت

    بازمانده ی یک خانواده ی ثروتمند است و شاهزاده ی رؤیاهایم خواهد شد و برایم قصری بلورین خواهد ساخت.

    قلبم نرم شد و باب سخن با او را آغاز کردم، از سخن گفتن با او خسته نمی شدم، همواره به تلفنم نگاه می کردم به امید اینکه صدای زنگش آرامم کند.
     
     
    پس از پایان وقت دانشگاه لحظه های طولانی منتظرش می ماندم بلکه ببینمش. روزی از روزها که از دانشگاه خارج شدم ناگهان جلو دانشگاه دیدمش، از خوشحالی می خواستم پرواز کنم، سوار ماشینش شده تا خیابان های شهر را دور بزنیم، چنان عاشق و شیفته اش بودم که هیچ اراده ای از خود نداشتم، تمام حرف هایش را باور داشتم به ویژه وقتی

    می گفت

    تو پری قصه هایم هستی، و بی تو نمی توانم زندگی کنم. چنان احساس خوشبختی می کردم گویی که خوشبخت تر از من در دنیا کسی نیست.
     
      
    روزی از روزها که تاریکترین روز زندگی ام بود با آینده ام بازی کرد و رسوای کوی و برزنم کرد

    طبق معمول سوار ماشینش شدم تا خیابان ها را دور بزنیم اما مرا به خانه ای برد که کسی در آن زندگی نمی کرد. با هم خلوت کردیم و گفتیم و شنیدیم و خندیدم،

    در آن هنگام حدیث رسول الله صلی الله علیه و سلم را فراموش کردیم که فرمودند:

    »هیچ زن و مرد نامحرمی باهم خلوت نمی کنند مگر اینکه شیطان سومین آنهاست«.
     
      
    ولی شیطان مرا اسیر خود کرده و با عشق این جوان فریفته بود.
     
    تا به خود آمدم دیدم قربانی هوسرانی اش شده ام و گوهر پاکدامنی ام را از دست داده ام!!
     
    دیوانه وار فریاد زدم

    با من چه کردی!؟
     
      
    - نترس من باهات ازدواج می کنم.

    - چطور!!

    درحالیکه با من عقد نکرده ای؟

    - بزودی مراسم عقد را برگزار می کنیم.

    دیوانه وار روانه ی خانه شدم
     

    پاهایم بزور مرا تحمل می کرد، آتشی در درونم شعله می زد و دنیا در مقابل چشمانم تار شده بود، بشدت می گریستم، چنان روحیه ام را باخته بودم که بناچار پس از مدتی دانشگاه را رها کردم.

    هیچ یک از اعضای خانواده نمی دانستند که قصه چیست.

    روزها یکی پس از دیگری می گذشت تا اینکه روزی تلفنم زنگ خورد. خودش بود!!

    گوشی را برداشتم، می گفت
     
     
    باید ببینمت.

    خوشحال شدم، تصور کردم می خواهد مقدمات خواستگاری را فراهم کند.

    به ملاقاتش رفتم، در اولین لحظه که با چهره ی عبوسش مواجه شدم بلافاصله
     
     
    گفت

    به ازدواج فکر نکن!!

    می خواهم بدون هیچ قیدی با من زندگی کنی، همانگونه که من می خواهم!!

    ناخود آگاه سیلی محکمی به گونه اش نواخته و
     
    گفتم


    ای پست فطرت فکر می کردم می خواهی اشتباهت را جبران کنی اما می بینم خیلی رذل هستی!

    گریان از ماشینش پیاده شدم.

    گفت

    یک لحظه صبر کن..

    ناگهان متوجه شدم یک نوار ویدئو را در دست دارد.

    با لحنی موذیانه فریاد زد

    با این نوار نابودت می کنم!

    گفتم: چیست؟

    گفت: بیا با هم برویم خودت ببین.
     
    رفتم و فیلم را تماشا کردم!!
    دنیا برسرم فرود آمد، تمام آنچه بین ما گذشته بود را فیلمبرداری کرده بود!

    فریاد زدم: ای پست فطرت!

    گفت: دوربین مخفی همه چیز را ضبط کرده، بهتر است تسلیم شوی وگرنه نابودت می کنم، بشدت گریه کردم و چون آبروی خانواده ام در میان بود بناچار تسلیم شدم.



    تا بخود آمدم اسیر دستانش شده بودم و مرا از مردی به مرد دیگر پاس می داد و در مقابل آن پول هنگفتی دریافت می کرد و چنین بود که زندگیم به هرزگی کشیده شد در حالی که خانواده ام از همه جا بی خبر بودند.

    دیری نگذشت که فیلم پخش شد و بدست پسر عمویم افتاد، و خبرش چون بمبی در شهرمان صدا کرد، و قصه ی رسوایی ام سراسر شهر پیچید.


    برای حفاظت از جانم از خانه گریخته و از دیده ها مخفی شدم. پس از مدتی فهمیدم که خانواده ام به شهر دیگر کوچ کرده اند تا بلکه این لکه ی ننگ را از پیشانی خود پاک کنند.


    قصه ی ما نقل مجالس شده بود و فیلم رسوایی ام میان جوانان دست بدست می شد.


    آن جوان ناپاک مرا چون عروسکی بازی می داد.


    تا اینکه…. تصمیم گرفتم انتقام بگیرم.


    روزی از روزها که مست و بیخود بود از فرصت استفاده کردم و چاقو را در قلبش فرو بردم و به زندگی ابلیسی اش پایان دادم.





    اکنون پشت میله های زندان خواری و ذلت را تحمل می کنم و به گذشته ی خود می اندیشم که چگونه نابودش کردم



    به آن قصری که با شیشه ساختم غافل از اینکه با خرده سنگی شکسته خواهد شد.

    هر وقت بیاد آن فیلم می افتم احساس می کنم دوربین ها مرا زیر نظر دارند، داستان زندگی خود را نوشتم تا عبرتی باشد برای همه ی دختران جوان تا اینکه فریب سخنان زیبا وپیام های عاشقانه ی جوانان شیطان صفت را نخورند.

    خواهرم!

    داستان زندگی نابود شده ام را برایت می نویسم؛ پدرم با حسرت از دنیا رفت و تا آخرین لحظه ی زندگیش

    می گفت


    نمی بخشمت.

    تهیه و تنظیم: مجموعه گرو ه های ،وات ساپ،پاتوق سرا
        تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
            و همچنین گروه پاتوق سرا دوستان،رمشک،جمع ،رمشکی،برای دوستانم هم راه اندازی شد ‏ ‏

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 545 صفحه بعد


    lovenar

    نظام اربابی پور

    lovenar

    http://lovenar.loxblog.ir

    رمشک

    وات ساپ،گروه،گروه های وات ساپ،پاتوق سرا،گروه پاتوق سرا،گروه های پاتوق سرا،گپ های گروه پاتوق سرا،

    رمشک

    با سلام خدمت شما دوست عزیز نظامم اهل دهستان رمشک از توابع شهرستان قلعه گنج استان کرمان رشته درسیم هستش علوم انسانی حتما به وب شما هم سرمیزنم وخوشحال میشم اگه توی نظرسنجی شرکت کنید و یا عضوخبرنامه بشید متشکرم. ‏ با عرض سلام و خوش امد گویی خدمت شما بازدید کننده گرامی در این وب سعی در معرفی دهستان رمشک در دنیایی مجازی داریم که البته مطالب دیگری هم قرار خواهد گرفت در حدتوان

    رمشک